آتــش کشیــد از جنــةالاعـلا زبـانـه بستـند بـا آتــش در بیـــتالــولا را کـی دیـده در یک لانـۀ آتـش گـرفته مسمـارِ در، بـر سینه محسن اثــر کرد دستی کـه میبـوسید پیغمبر، ورم کرد فضه! بیـا جـای خـدیجه مـادری کن در سوخت ای مسمار در تو از چه دیگر
|
|
انسیـةالحــورا کجــا و تـــازیــانه کشتنــد زهــرا را ولـی در آستــانه بــال کبــوتـر بشکنـد در آشیـــانه یــک آه نشنیـدنـد از آن نـــازدانه هم از غـلاف تیــغ هم از تـــازیـانه کـافتاد از پـا پشـت در بـانوی خانه بگـذاشتی بـر سینــه زهــرا نشـانه
|
«میثم»! امیرالمؤمنین از بسکه تنهاست بـا چــاه میگـویـد غــم دل را شبـانـه
|
صدف نبوّت 9- غلامرضا سازگار