شمیم تـازۀ مشـک و عبیـر میآید
ز شهر خون و شهادت سفیر میآید
مسافری که جوان رفته پیـر میآید
مدینـه گـوش صدای بشیر میآید
سرشک و خون جگر از دو عین میآید
خبــر ز قـــافلــۀ بیحسیـن میآید
|
مدینـه قــافله از کــربلا خبــر دارد
چه داغها که روی داغ بـر جگر دارد
سخن ز سنگ لب بام و زخم سر دارد
هنـوز بـر سـر بـالای نی نظــر دارد
مدینه سـاکتی و حـال ما نمیپرسی
ز شام و کوفه و کرب و بلا نمیپرسی
|
مدینه من خبر از جسم بیسر آوردم
خبر ز پیکـر صـد چـاک اکبر آوردم
خبـر ز خــون گلـوی بــرادر آوردم
رخ کبــود همــانند مـــادر آوردم
خزان باغ گل یاس را نمیپرسی
چرا شهادت عباس را نمیپرسی
|
مدینـه قصـۀ اطفال داغ دیـده بپرس
از آن سری که شده از قفـا بریده بپرس
ز سینهای که شد از سنان دریده بپرس
ز کـودکی که بـه ویـرانه آرمیده بپرس
ربـاب آمـده از اصغرش نمیپرسی
ز من بپرس اگر از مادرش نمیپرسی
|
مدینه بـاز بـه شهر پیمبـر آمدهام
کنـار تـربت پنهـان مـادر آمدهام
ز دشت کرب و بلا بیبرادر آمدهام
من از کنار بدنهای بیسـر آمدهام
خدا کند که حضور پیمبرم نبری
کنـار تـربت پنهـان مادرم نبری
|
سـلام امّبنـیـن مــادر حمیـدۀ من
نثـار چـار شهیـد تو اشک دیدۀ من
سلام بر تو ز گلهای سر بـریدۀ من
نگاه کن به من و قامت خمیدۀ من
کـه مـانـده بـر جگـرم داغ لالـۀ یـاست
شکست فرق و جدا شد دو دست عباست
|
سلام مـادر اکبـر بیــا دهم خبــرت
سلام باد به داغی که مانده بر جگرت
خبـر نـداری مادر چه آمـده به سرت
هـزار پـاره ز شمشیر شد تـن پسرت
تن امیـد دلت نقش خاک صحرا شد
ز تیـر و نیـزه و شمشیر اربـاً اربـا شد
|
یک ماه خون گرفته 9- غلامرضا سازگار