عسل سـرخ شهادت چقـدر شیـرین است |
می جنت که خدا گفتـه به قرآن این است
|
سم اسبان به روی سینۀ من سنگین نیست |
بر من امـروز غـریبـی عمــو سنگیـن است
|
صورتی را که حسن بـوسه چـو قرآن میزد |
کاش میدید که از خون جبین رنگین است
|
استخـوان بدنـم زیـر سم اسـب شکـست |
این سم اسـب به از گـردن حورالعین است
|
روز وصـل است و عروس اجلم در آغوش |
قاتلم تیغ بــه کـف دارد و بر بالین است
|
من که پیش از شب میلاد، حسینی بودم |
شکـرلله که امـروز همینـم دیــــن است
|
ای عمو زود بیا جانـب میـدان و ببیـــن |
یک کبوتر ز تو در پنجۀ صد شاهین است
|
زخـمهای بـدنم لالـهصفت مـیخنــدند |
پای تـا سر بـدنم غرق گل و نسرین است
|
ما شرار از جگر خویش بـه «میثم» دادیم |
در صف حشر همه دار و ندارش این است |
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار