کـوفیـان! من پسر فاطمه؛ مصبـاح هـدایم |
|
پسر خـون خدا، خـون خدا، خون خدایم |
گهــر بحــر نبــوت، ثمـــر نخــل ولایـت |
|
سـومین حجت و پنجم نفـر از آل کسایم |
روح ریحـان نبی، نجـل علی یــوسف زهرا |
|
پـایتـاسـر همـه قـرآن رسـول دو سرایم |
شـرر قهـر خـدا ســرزنـد از آتــش خشمم |
|
رحمـت واسعـۀ حــق، نفــس روحفزایم |
خلق ناگشته جهان، دور سرم گشته شهادت |
|
خـوانـدهاند از شب میلاد، امـام شهـدایم |
صاحب سِر هـوالحق و هـوالحی و هوالهـو |
|
عبـدم و آینــۀ غیــب خـداونـد نمــایم |
کعبه و حجر و حطیم و حـرم و ذکر و طوافم |
|
نیت و رکن و مقام و حجر و سعی و صفایم |
بـوده هـر روز، نبــی زائــر اعضـای وجودم |
|
بر سراپای زده بوسه به هر صبح و مسایم |
چه سـراسـر بگـذاریـد بـه خـاک قـدمم رو |
|
چه بِبُــرّید در این دشـت بلا سـر ز قفایم |
بـه لب آب، لب تشنــه بِبُـــرّیـد ســرم را |
|
کـه به خون، زنــگ ز آیینـۀ قـرآن بزدایم |
من به خود نامدم ای قوم،در این وادی سوزان |
|
نـه مگـر اینکـه شما نـامه نوشتید بیایم؟ |
عجبا مــاه حرام است و حلال آمـده خـونم |
|
به چه تقصیر خدا را چه بود جرم و خطایم؟ |
به سـویم راه نگیـرید کـه مــن رهبـر دینـم |
|
بـه رویـم آب نبنـدید کـه مهمـان شمایم |
عهد و پیمان من و دوست همین بود از اول |
|
که بـه شمشیر شما سینۀ خود را بگشایم |
گشته هر زخــم تنـم یک گل لبخند به پیکر |
|
بشتــابید کـه من عـاشق شمشیـر بلایم |
اگر از چـرخ بـریزد بـه ســـرم شعلـۀ آتش |
|
یــا ببـارد بـه تن از چـارطرف تیر جفایم |
اگـر از سـمّ ستوران شکنـد سینــه و پشتم |
|
وگـر از تیـر، بـدن بـال درآرد چـو همایم |
اگر از نیــزه شکــافید دلــم را، گلــویـم را |
|
آنچنـانی که زنـد خون گلو مـوج ز نـایم |
اگـر از حنجـر ببـریـده بــــه دروازۀ کـوفـه |
|
بشنود از سر نــی زینب مظلـومه صدایم |
ندهم دست به دشمن ندهم دست به دشمن |
|
گـر دو صـد بار کنید از دم شمشیر، فدایم |
پـــرورش یــافتــۀ دامـن زهــرای بتـولم |
|
مـرگ، خـوشتر بـود از بیعت فرزند زنایم |
من و ذلت،من و خفت،من و خاری،من و خذلان؟ |
|
شرفم گفته که رخ جز به در دوست نسایم |
به خدا خـم نشـوم خم نشوم پیش ستمگر |
|
بـه خــدا غیـر خـدا غیــر خدا را نستایم |
بگـذاریـد کـه لبتشنـه شــوم فانی فیالله |
|
بگـذاریـد شـود خـــون گلـو آب بقــایم |
بگذاریـد کــه زینــب بــدنــم را نشنـاسد |
|
بگـذاریـد بگـریند عــزیـــزان به عــزایم |
بگـذارید زنـد زخـم تنــم خنده بـه شمشیر |
|
بگــذاریـد کـه تـا حشــر بگـریند بـرایم |
گـرچـه فـریاد کشیــدم، نرسیدید بـه دادم |
|
همـه دانیـد کـه مـن دادرس روز جـزایم |