من کوفه را چون مردگان بی درد دیدم |
|
|
نـامردهاشان را بـه شکل مـرد دیدم |
این نـاسپـاسـان جملـه اشبـاهالرجالند |
|
|
خصم رسـول و حیدر و قــرآن و آلند |
اینان به آن دستی که با من عهد بستند |
|
|
عهـد من و فـرق مـرا با هم شکستند |
تنهــا نــه در کـوفـه مــرا آواره کردند |
|
|
قـلبـم دریـدنـد و لبـم را پـاره کردند |
این شهر را پیوسته نامردی بـه من بود |
|
|
ای قوم تنها مـردشان یک پیـرزن بود |
زنها ز نـامــردان کـوفــه وا نمـاندند |
|
|
از بـــامها بر فرق من آتش فشاندند |
مـن جـان نثـــار عتــرت خیرالانـامم |
|
|
صید بـه خــون غلطیـده بـالای بامم |
وقتی که خود را از عطش بیتاب دیدم |
|
|
عکس لب خشک تــو را در آب دیدم |
در موج خـون دریـای لارا دیـدم امروز |
|
|
از بــام کــوفـه کـربلا را دیـدم امروز |
انگـار مـیبینـــم جـراحــات تنـت را |
|
|
خـونین بـه چنگ گـرگها پیراهنت را |
انگــار بینـــم لالــههـای پـرپـرت را |
|
|
پـاشیده از هـم عضوعضـو اکبـرت را |
انگــار مـیبینـم که بعد از قتل یـاران |
|
|
هم تیـرباران میشوی هم سنگ باران |
انگــار مـیبینــم ذبیــح کـوچکت را |
|
|
زخـم گلــوی شیـرخــواره کودکت را |
انگار میبینــم کـه با اشک دو دیــده |
|
|
داری به روی دست خـوددست بریده |
انگـار بینـم غـرق خــون آیینــهات را |
|
|
جـای سم اسبان و زخـم سینـهات را |