ای غـریبی که تو را در دل عـالـم وطـن است |
|
هـر کجـا انجمنی هست ز داغـت سخن است |
انبیـا را ز لـب خشک تـو دل آب شـده است |
|
اولیـــا را سخــن تشنگـی ات بـر دهن است |
بی کفن گـر تـن صد چاک تو بر خـاک بماند |
|
پـــرده پـــرده دل عشـاق تـو را پیرهن است |
بـه کسـانی کـه فکندند بـه بـالای تـو سنـگ |
|
کعبه و سعی و صفا، حِلّ و حرم، ریگ زن است
|
تـو کـریمی و کـریمـان همـه مسکیــن درت |
|
تو حسینی و صفـاتت حَسن انـدر حَسن است |
دشمنـان سـعـی بـه خـامـوشی نـورت دارند |
|
بی خبر زین که همین نام تو دشمن شکن است |
این حدیث است که در حشر بود اهل بهشت |
|
هـر کـه را ذرّه ای از تــربـت تـو در کفن است |
دل هـر ذره چـو خـورشیـد ز داغـت سـوزان |
|
وز عطش در دل هر قطره غمت مـوج زن است |
بنـوشته است به هـر بـرگ گلت وای حسین |
|
ز آن همـه لاله صد بـرگ که در این چمن است |
پنـج تـن اشـرف خلقند و فـروغ تـو حسین! |
|
نقطـه دایــــره مــرحمت پنــج تـــن است |
ســر دور از بــدنـت ســرور ســرها و هنوز |
|
آفتــاب آیـنــه آن ســـر دور از وطـــن است |
کشته اشکی و مـن اشـک فشـانـم همه روز |
|
زآن کـه گفتند بـه زخم تـو دوا اشک من است |
هـر شـب جمعـه زیـارت کنمت در هــر جـا |
|
کـه شب جمعـه خـدا زائـر آن عرش تن است |
چون "مؤید"، بـه تو من انس گرفتم آنسان |
که مرا نام تو در هر نفس و هر سخن است |
یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد