شهر کوفه آن شب پرده های غم داشت |
هرچه داشت امـا نـور عشق کم داشت |
خوب چاره سازی کرد |
|
|
|
میهمان نوازی کرد |
در یاری مسلم بارگاه می ساخت |
بهر میهمانش قتلگاه می ساخت |
او به کجا می رفت |
|
|
|
در کوی منا می رفت |
آن شهـر پـر از مـرد ننـگ مردمی بود |
او به کوچه می ماند گر طوعه نمی بود |
آن زنی که آبش داد |
|
|
|
مردانه جوابش داد |
باغ داغ دل داشت از کسان کوفه |
زخم تیغ می داد بر قدش شکوفه |
دست میزبانانش |
|
|
|
کرده سنگ بارانش |
کعبـه کــوی او را استـلام می کرد |
وقتی به حسینش او سلام می کرد |
زیر دشنۀ قاتل |
|
|
|
میگفت حسین از دل |
کوفیان سـرش را بـر نیــزه نشاندند |
جسم چاک چاکش بر خاک کشاندند |
این بود ز حق یاری |
|
|
|
کوفی و وفاداری |
یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد