آب آتش، اشک خون، دم شعله، دل دشت بلاست |
|
نـــاله فــریـاد درون، فــریـاد بــر اوج سماست |
مشـک خشـک و کـام تفتیده نفس هـا سـوخته |
|
جــام خـالی چشم ها از اشک پر در خیمه هاست |
غــرقه در دریــای خــون فُلـک نجـات اهل بیت |
|
بـرفـراز نیـزه چـون خـورشید، مصبـاح الهـداست |
آفـتــابی آمــده از چنـگ گـرگــان چنـگ چنـگ |
|
مـــاه کنعــان است ایـن یـا خـامس آل عباست |
مــاه لیــلا بــر زمیــن و آفتــابـش سـایـه بان |
|
اکبـــر اسـت الله اکبـــر یـا کـه ختـم الانبیـاست |
تــن کتــاب الله و زخمـش آیـــه هـای ریختــه |
|
آیــه هـــای ریختـــه نقــش زمیــن کربلاست |
در یـــم خــون از دم شمشیــر نـوشیده عســل |
|
سیزده ساله که نُقلش سنگِ کین، خونش حناست |
قــامت او لالــه گــون گـــردیده از ختتون گـلو |
|
صـــورت او شستــه بــا اشـک امـام مجتباست |
دو ستاره خفتـه در خـون بیـن هفتـاد و دو مـاه |
|
چهــرۀ خــورشید را از رویشــان نـور و ضیـاست |
ایـن دو طفـل سـر جــدا از تـن، دو طفـل زینبند |
|
یـــا دو اسمـاعیل قـربانـی بـه صحـرای منـاست |
غنچــۀ نـــورستــه ای از تشنگـی پــرپـر شده |
|
در کمــال تشنــگی سیــــــراب از آب بقــاست |
چشــم هــای نیــم بــازش چشمـۀ فیض خدا |
|
دستهـای بستـه اش از عــالمی مشکـل گشـاست |
بر لـب خشکیده اش جـای لـب خشـک حسین |
|
بــر گلــــوی نــازکش گلبــوسـۀ تیـر جفـاست |
می زنــد فـواره خـون از حنجـر خشـک حسین |
|
زخــم او زخــم محمـــد خـون او خون خداست |
ســـورۀ نــــورانی نــــور آمــده نقــش زمین |
|
این عجب بـاشد کـه بسـم الله روی نیـزه هـاست |
خیمــه هـا آتــش گـــرفتـه مثـل بیـت فاطمه |
|
یــا امیــرالمــومنین فــریـاد، عبـاست کجـاست |
از بــرای گـوشـواره گـــوش هــا را مــی درنـد |
|
گـوش پاره، کعب نـی پـاداش و اجـر مصطفاست |
ای حسینیون حسین از مـوج خـون مبعـوث شد |
|
گــویـی او پیغمبـر اسـت و قتلگـه غـار حـراست |
مصحفـی را کـه علـی خوانده، نبی بوسیده است |
|
از ســم اسبــش دگــر پــامـال کـردن نـارواست |
کـوفیـان را در کنــار جسـم صــد چـاک حسین |
|
تــازیانه، کعب نـی، دلجـویی از صـاحب عـزاست |