ای عمـو! تنها امیدم در رهـت تـرک سـر است مرگ در راه تو بر من از عسل شیـرین تـر است گرچــه می دانـی یتیمــم، اذن میــدانم بـده فرض کن ایـن سیـزده سـاله علیّ اکبـر اسـت نوجوانان یک به یک رفتند و من جـا مانـده ام بــر روی داغ دلـم هـر لحظه داغ دیگـر اسـت گـاه می خوانـی یتیمم، گـاه گویــی کـودکــم هرچه هستم در وجودم، خون پاک حیدر است خوشتـرین نقـل عـروسی بـارش سنگ بلاست بهترین دامـادی مـن، ترک جان، ترک سر است بهتـرین شاخــه گلــی را کـه کنـم تقـدیم تـو صورت خونین، سر بشکسته، زخـم پیکـر است حنـجــر مـن تشنــۀ آب دم شمشیـرهـاست نـوش مــن در راه وصل یار، نیش خنجر است از شـرار تشنـگـی هـر چنــد می سـوزم، عمو بیشتر سـوز من از لبهــای خشک اصغـر است تیغ کیــن بر گــردنم زیبــاتر از دسـت عروس قتلگاهم خوش تــر از آغـوش گرم مـادر است «میثـم» از کــرب و بــلا در سینه داری آتشی ای عجب! هــر مصرع شعـر تـو کوه آذر است |
یک ماه خون گرفته 1- غلامرضا سازگار